دست هایت که آیینه تلاش روزگارند، پر برکت باد!
توانِ دست هایت را می ستایم
ای سازنده ترین نقش هستی در قاموس آفرینش
گاهی وقتها دلت میخواهد با یکی
مهـربان باشی، دوستش بداری و برایـش چای بریزی.
گاهی وقتها، دلت
میخواهد یکی را صــدا کنی، بگویی ســلام، می آیی قدمــْ بزنیــم؟!
گاهی وقتها دلت
میخواهد یکـی را ببینی، شب بروی خانه بنشینی . . .
فـکر کنی و کمی
برایــش بـنویسـی.
گاهی وقتها،
آدمــ چه چیزهایِ ســادهای را ندارد!
هر
صبح پلکهایت فصل جدیدی از زندگی را ورق می زند
سطر
اول همیشه این است : خدا همیشه با ماست . . .
آدمیان جاودان میشدند...
اگر در مییافتند که از یک آغازند؛ و به یک پایان خواهند رفت...
که در عبور از این یگانه راه... یکدگر را ببینند و ویران نکنند!
که به هم عشق هدیه دهند!
آنگاه زمین سپید میگشت...
از رنگ صلح... و آبی آسمان درخششی بس عظیم مییافت...
آه! آدمیان جاوید میشدند، اگر در مییافتند...