روزگارا
....
تو اگر سخت به من می گیری باخبر باش که پژمردن
من آسان نیست
گرچه دلگیرتر از دیروزم
گرچه فردایی غم انگیز مرا می خواند
لیک باور دارم دل خوشی ها کم نیست
زندگی باید کرد
اگر بسیار کار
کند، میگویند احمق است !
اگر کم کار
کند، میگویند تنبل است !
اگر بخشش کند،
میگویند افراط میکند !
اگر جمع گرا
باشد، میگویند بخیل است !
اگر ساکت و
خاموش باشد، میگویند لال است !
اگر زبان آوری
کند، میگویند وراج و پر گوست !
اگر روزه
برآرد و شبها نماز بخواند، میگویند ریا کار است !
و اگر نکند،
میگویند کافر است و بی دین !
لذا نباید بر
حمد و ثنای مردم اعتنا کرد
و جز از
خداوند نباید از کسی ترسید.
پس آنچه باشید
که دوست دارید.
در آن زمان که در تلاشی
تا
هر آنچه را که هست
در
کنترل خود درآوری،
از
هیچ چیز لذت نمی بری!
راحت
باش،
نفس
بکش،
اوضاع
را به حال خود واگذار
و
فقط
زندگی کن
7 روز زمان برده بود تا پسر توانسته بود آن را
درست کند .
کوزه ی گلی با طرحی بسیار زیبا و حکاکی ظریف روی
دسته ظریفش ناگهان پدر کوزه را روی زمین انداخت...
تکه های کوزه جلوی چشمان از حدقه بیرون زده ی
پسر روی زمین تکان میخورد
بغض گلویش را گرفت و با چشمانی پر از اشک پرسید:
پدر چرا ؟؟؟
پدر لبخندی زدو گفت :
گناه ! گناهان ما انسانها مثل همین اتفاقی بود
که دیدی...
کوزه من و تو هستیم که گناهانمان ما را میشکنند
و خدا بغض میکند و سوال میکند:
چرا ؟؟؟؟؟؟
|
بــه آدمـها گیــر نــکن
دل نـــــــده دل هــم نگــیر میـشکنند وجــودت را |
آدمی که دوستت دارد
خیلی زودبرایت عادی می شود،
حرف هایش، دوستت دارم هایش...
و تو خیلی زود کلافه میشوی
ازبهانه هایش، اشکهایش، توقع هایش.
و چون تصور میکنی که همیشه هست، همیشه دوستت دارد؛
هیچوقت نگاهش نمیکنی
نگرانش نمیشوی،
برای از دست دادنش نمی ترسی
او همیشه هست
اما
او هم آدم است...
روزی که کارد به استخوانش برسد
کوله بار اندوهش را برمی دارد
و بی سر و صدا می رود...
حسی به من می گوید
آن روز، بی اراده صدایش می زنی
اما
جوابی نمی آید...
فقط
برایت
جای پایش می ماند
آموخته ام که خداعشق است
وعشق تنهاخداست
آموخته ام که وقتی ناامیدمی شوم
خداباتمام عظمتش
عاشقانه انتظارمی کشد دوباره به رحمت او امیدوارشوم
آموخته ام اگرتاکنون به آنچه خواستم نرسیدم
خدابرایم بهترش رادرنظرگرفته
آموخته ام که زندگی دشواراست
ولی من ازاوسخت ترم...
دفتر مشق شبم را خط زد
پاک کن بیهوده است
اگر این خطها را پاک کنم
جای آنها پیداست
ای که خط خوردگی دفتر مشقم از توست!
تو بگو!
من کجا حق دارم
مشق هایم را
روی کاغذهای باطله با خود ببرم؟
می روم
دفتر پاکنویسی بخرم
زندگی را باید
از سر سطر نوشت