پدری برای سرگرم کردن فرزندش نقشه جهان را چند قسمت کرد و به او داد تا مانند پازل درستش کند. پسر خیلی زود این کار را تمام کرد. پدر که میدانست فرزند با نقشه دنیا آشنایی نداشته تعجب کرد و پرسید: ...چه طور به این سرعت توانستی تکمیلش کنی ؟؟؟ پسر جواب داد: پشت نقشه عکس یه آدم بود ، آدم را ساختم جهان خود به خود درست شد
دست هایت که آیینه تلاش روزگارند، پر برکت باد!
توانِ دست هایت را می ستایم
ای سازنده ترین نقش هستی در قاموس آفرینش
گاهی وقتها دلت میخواهد با یکی
مهـربان باشی، دوستش بداری و برایـش چای بریزی.
گاهی وقتها، دلت
میخواهد یکی را صــدا کنی، بگویی ســلام، می آیی قدمــْ بزنیــم؟!
گاهی وقتها دلت
میخواهد یکـی را ببینی، شب بروی خانه بنشینی . . .
فـکر کنی و کمی
برایــش بـنویسـی.
گاهی وقتها،
آدمــ چه چیزهایِ ســادهای را ندارد!
هر
صبح پلکهایت فصل جدیدی از زندگی را ورق می زند
سطر
اول همیشه این است : خدا همیشه با ماست . . .
آدمیان جاودان میشدند...
اگر در مییافتند که از یک آغازند؛ و به یک پایان خواهند رفت...
که در عبور از این یگانه راه... یکدگر را ببینند و ویران نکنند!
که به هم عشق هدیه دهند!
آنگاه زمین سپید میگشت...
از رنگ صلح... و آبی آسمان درخششی بس عظیم مییافت...
آه! آدمیان جاوید میشدند، اگر در مییافتند...
آورده اند که :
چون
حضرت سلیمان(ع) تخت خود را به وادی نمل برد، از موری نصیحت خواست که در دنیا به آن
عمل آورد.
مور عرض کرد: ای پیغمبر خدا!
در این دنیا این تخت و جاه و ملک از کجا به تو رسیده؟
فرمود از پدرم.
مور عرض کرد: همین نصیحت توست.
بدانکه از تو هم به دیگری رسد و با تو نخواهد ماند
به
آنهایی که دوستشان دارید بی بهانه بگویید: دوستت دارم …
در بزنید و بگویید در این دنیای شلوغ،
سنجاقشان کرده اید به دلتان …
بگویید گاهی فرصت با هم بودنمان،
کوتاه تر از عمر شکوفه هاست …
شما بگویید
حتی اگر نشنوند … !
اگر
اخمو و ترشرو باشید هیچ کس تمایل همنشینی با شما را ندارد
..
پس
شاد باشید و بر دیگران لبخند بزنید تا شما را در جمع خود بپذیرند.