کسی نیست سیل در خانه این موریانه های دژخیم بیندازد؟ کسی نیست چشم هایشان را باز کند به روی تقدیرِ سیاهی که با دستان خویش، بر ناصیه های خطاکارشان می نویسند و تاوانِ این ننگ را تا قیامت، بر دوشِ خون خواران پس از خویش می گذارند؟
بیدار باشی نیست که در این شبِ دلهره، شکاف بیندازد و نعره برآورد: ای به خطارفتگانِ ابدی! آن قوم موعودی که پروردگار در شأنشان گفته بود: «فَسَوف یَأْتِیَ اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبّونَه»، همین قبیله معصومی است که تیغ های کافرتان را برای بریدن رگ هایشان آبداده کرده اید.
آه، پروردگار بلندمرتبه! «ظَهَرَالْفسادُ فِی الْبّرِ و الْبَحْرِ»، همین جا و اکنون است و این صحرا، این عرصه پیکارِ ستاره های دنباله دار و ابرهای روسیاهِ بی باران، چه سرزمین سنگ دلی ست که این هنگامه را بر دوش می کشد و از هم نمی پاشد.