زبانم از شکرت
باز می ایستد!!…
تقصیری ندارد…
قاصر است
کم می آورد در
برابر بزرگی ات…
لکنت می گیرند
واژه هایم در برابرت
در دلم اما همیشه
ذکر خیرت جاریست!!….
به آتشی که نمی
سوزاند "ابراهیم" را
دریایی که غرق
نمیکند "موسی" را
نهنگی که نمیخورد
"یونس" را
دیگری را
برادرانش به چاه می اندازند سر از خانه عزیز مصر در می آورد
و کودکی که مادرش
او را به دست موجهای "نیل" می سپارد تا برسد به خانه تشنه به خونش!
آیا هنور هم
نیاموختی؟!
که اگر همه عالم
قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند و خدا نخواهد "نمی توانند"
پس
به تدبیرش اعتماد
کن ، به حکمتش دل بسپار ،به او توکل کن و به سمت او قدمی بردار …
دلبسته ی کفشهایم بودم. کفش هایی که
یادگار سال های نو جوانی ام بودند
دلم نمی آمد
دورشان بیندازم .هنوز همان ها را می پوشیدم
اما کفش ها تنگ
بودند و پایم را می زدند
قدم از قدم اگر
بر می داشتم زخمی تازه نصیبم می شد
سعی می کردم کمتر
راه بروم زیرا که رفتن دردناک بود
می نشستم و
زانوهایم را بغل می گرفتم
و می گفتم:چقدر
همه چیز دردناک است
چرا خانه ام کوچک
است و شهرم و دنیایم
می نشستم و می
گفتم : زندگیم بوی ملالت می دهد و تکرار
.می نشستم
و می گفتم:خوشبختی تنها یک دروغ قدیمی است
می نشستم و به
خاطر تنگی کفشهایم جایی نمیرفتم
قدم از قدم بر
نمیداشتم .. می گفتم و می گفتم
......... پارسایی
از کنارم رد شد
عجب ! پارسا پا
برهنه بود و کفشی بر پا نداشت
مرا که دید
لبخندی زد و گفت: خوشبختی دروغ نیست
اما شاید تو
خوشبخت نشوی زیرا خوشبختی خطر کردن است
و زیباترین
خطر..... از دست دادن
تا تو به این کفش
های تنگ آویخته ای ....برایت دنیا کوچک است و زندگی ملال آور
.جرات کن و کفش
تازه به پا کن.شجاع باش و باور کن که بزرگتر شده ای
رو به
پارسا کردم ، پوزخندی زدم و گفتم
اگر راست می گویی
پس خودت چرا کفش تازه به پا نمی کنی تا پا برهنه نباشی؟
پارسا
فروتنانه خندید و پاسخ داد :من مسافرم و تاوان هر سفرم کفشی بود
که هر بار که از
سفر برگشتم تنگ شده بود و
پس هر بار دانستم
که قدری بزرگتر شده ام
هزاران جاده را
پیمودم و هزارها پای افزار را دور انداختم
تا فهمیدم بزرگ
شدن بهایی دارد که باید آن را پرداخت
حالا دیگر
هیچ کفشی اندازه ی من نیست
سبک باشیم
به دور از
وابستگی هاااااااااااااا
پوستین چرم زندگی
سنگین است و ظاهرش زیبا
اگر حواست پرت
شود گران ترینش را میپوشی همان که سنگین تر است
تو را گرفتار
خواهد کرد.
سبک باشیم :راحت
تر پرواز می کنیم…..مثل پر
راحت تر میخندیم
خودمان را سبک
نگه داریم
یادمان باشد یک
روز قرار است پرواز کنیم
توانایی تو به قدرت باور تو وابسته است
اگر
میخواهی کاری را با تمام توانت انجام دهی و در آن موفق باشی
باید باور انجامش با تمام وجودت حس
کنی
آنگاه خواهی دید که انجام کارهای سخت
و غیر ممکن
چقدر برات ساده و آسان است…
بااین حال ساعت
رابرای فردا کوک می کنیم« این یعنی اُمیـــــد«
ـ کودکی یکساله
ای را تصور کنید،زمانی که شما اورا به هواپرتاب می کنید،
می خندد، چرا که
می داند که شما او را خواهید گرفت«این یعنی اعتمـــاد«
ـ روزی،تمام
روستایی ها تصمیم گرفتند،تا برای بارش باران دعا کنند،در روزی که برای دعا همگی
دورهم جمع
شدند،تنها یک پسر
بچه با خود چتری داشت«این یعنی ایمــان«
امید واعتمادو
ایمان را برایتان خواستارم